اولین تکون خوردن عشقم
سلام عزیز مامان خوبی نفسم
اول از همه اینو بهت بگم که ما یعنی من و شما فسقلی دوازده خرداد رفتیم خونه عزیز جون .اولش قرار بود یکماه بمونیم وبریم اما بعدش به خاطر اینکه بابایی تا دیر وقت سر کار بود و ما هم اینجا کسی را نداریم که بهمون برسه مجبور شدیم فعلا خونه مامانم بمونیم .
امروز بیستوشش تیر ماه مصادف با نیمه شعبان هست و تقریبا نوزده هفته و پنج روزته عسلم .حدود ساعت پنج بعد از ظهر که داشتم با بابا جون تلفنی صحبت میکردم بعد از خداحافظی آنچنان تکونی خوردی که یک لحظه فکر کردم الان میپری بیرون این اولین بار بود که تکون خوردنتو احساس میکردم جیگرم خیلی حس عجیبی داشتم حسی که بفهمی یه موجود زنده ی دیگه تو وجودت هست و داره با تو زندگی میکنه و نفس میکشه الان بیشتر بودنت را حس میکنم خیلللللللللللللللللللللللللی خوشحالم بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم به بابا جونت زنگ زدم و این خبر مهمو بهش دادم و اونم کلی خوشحال شد و از این بابت خدا را شکر کرد.
نفس مامان و بابا خیلی دوست داریم و بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم بووووووووووووووووووس